سفرنامه

یک ساعت تا چشمه ای از طلا

بعد از یک جلسه کاری، با دوستان و همکاران قرار گذاشتیم تا در روز جمعه هفته جاری، وقتمون رو در طبیعت بگذرونیم.

به پیشنهاد یکی از دوستان طبیعت گرد، بنا شد تا از چشمه طلا بازدید کنیم. بله، در ابتدا این اسم برای ما هم عجیب بود و در عین حال جالب به نظر می رسید و تصمیم گرفتیم این پیشنهاد رو بپذیریم و حتما این بازدید رو انجام بدیم و گروهی به دیدار چشمه ای از طلا بریم.

صبح جمعه ساعت 8:30 دقیقه روبروی ورزشگاه شهید نصیری، جاییکه گروه های کوهنوردی معمولا  قرار می ذارن، سفرمون رو شروع کردیم و به سمت چشمه طلا رفتیم.

طبق صحبت های راهنما، این جاذبه طبیعی در روستای شواز، در چند کیلومتری شهرستان تفت واقع شده. ما در مسیر باید از تفت عبور می کردیم. از کنار عقابکوه رد شدیم و به روستای نصرآباد رسیدیم.

جاده کمی ناهموار بود ولی بعضی قسمت ها رو هم تازه آسفالت کرده بودن. اما در کل جاده خسته کننده نبود.

خلاصه بعد از حدود یک ساعت رانندگی، به چشمه طلا رسیدیم.

همونطور که اسمش مشخص بود، رنگ طلایی چشمه، نظر همه رو به خودش جلب کرد.

اما قبل از آغاز گشتمون، صبحونه خوردیم. زیراندازها رو پهن کردیم، سفره رو انداختیم و همه دوستان صبحونه هامون رو روی سفره گذاشتیم و دور خوردیم.

بعد از خوردن صبحونه و جمع و جور کردن بار و بنه، همگی به سمت رود رفتیم و در امتداد جریان رودخانه حرکت کردیم.

به غیر از ما گردشگران دیگری هم حضور داشتن و همچون ما در حال تماشا و عکاسی بودن.

علاوه بر رنگ زرد مسیر رودخانه، رنگ سبز و آبی هم ترکیب جذابی به محیط می داد.

در اواسط مسیر به آسیاب آبی رسیدیم که با نیروی آب کار می کرد که متاسفانه تنها بخشی از اون باقی مونده بود و میشه گفت بخش عمده اون ویران شده بود.

بالاخره به انتهای مسیر رسیدیم و و از همون مسیری که رفته بودیم برگشتیم.

به سمت روستای تاریخی شواز روانه شدیم که چند دقیقه بیشتر طول نکشید که در روستای شواز از ماشین پیاده شدیم.

در همون وروردی روستا ماشین رو پارک کردیم و به سمت قلعه رفتیم.

اینم بگم که اگه نیاز به سرویس بهداشتی داشتین، می تونید با هماهنگی محلی ها، از یک دستشویی عمومی که توی روستا هست استفاده کنید.

کمی در کوچه پس گوچه ها روستا قدم زدیم و تصاویر زیبایی به ثبت رسوندیم.

سرانجام به در ورودی قلعه رسیدیم.

این قلعه از دوران ساسانی به جا مانده و به احتمال زیاد کاربری دفاعی و نظامی داشته.

از بالای قلعه، کل روستا قابل رویت بود. روستایی کوچیک اما به قدمت تاریخ. قطعادر بهار از بالای قلعه، چشم اندازی زیباتر در انتظار بازدیدکننده خواهد بود.

آقای همتی برامون از تاریخچه و کاربری قلعه گفتن و بعد از گرفتن عکس و کمی استراحت در بالارتین نقطه قلعه، به سمت ماشین حرکت کردیم.

کنار ماشین چای و نسکافه خوردیم و قصد برگشت کردیم که پیرمردی خوش صحبت پیش ما اومد. می گفت چون پسر آخر بوده و مادرش کسی رو به جز او نداشته، ازدواج نکرده تا از مادر پیرش مراقبت کنه و بعد از فوت مادرش، دیگه تصمیم به ازدواج نگرفته. هر روز به سر مزار مادرش میره و فاتحه می خونه.

همراه پیرمرد به سمت آرامگاه رفتیم. پیرمرد از آرامگاهی قدیمی در روستا گفت و ما رو به اونجا برد. آرامگاه متفاوتی بود. سنگ قبرهای بدون اسم که فقط جای قبر رو مشخص می کرد و غیربومی ها هیچ مشخصه ای از اون فرد درگذشته نمی تونن به دست بیارن.

در کنار قبرها تکه هایی از کوزه های شکسته وجود داشت که بظر میومد همین اواخر رها شده باشن.

به هر حال وقت برگشت بود و پیرمرد رو به روستا رسوندیم و با او خداحافظی کردیم و با سرعت زیاد به سمت خونه حرکت کردیم. مسیر برگشت کوتاهتر به نظر می رسید. مسیر برگشت به خونه همیشه همینطوره.