سفرنامه

از فهرج تا خویدک

به پیشنهاد مادرم، به بازدید از روستای فهرج رفتیم و قرار شد تا اگر به تاریکی نخوردیم از روستای خویدک هم بازدید کنیم. ساعت حدود 4 پسین بود که از منزل حرکت کردیم. کمی خوراکی با خودمون برداشتیم و راه افتادیم. ما یک همسفر دیگه هم داشتیم و اون خاله م بود.

اون روز هوا گرم نبود و وزش نسبی باد اونو قابل تحمل کرده بود. به هر حال به روستای فهرج رسیدیم. از میدونی که کنار پمپ بنزین قرار داشت وارد شدیم و از خیابون اصلی روستا به سمت بافت تاریخی که ساختمون هاش هنوز از خشت و گل بود رفتیم.

با ماشین به داخل پارکینگ کنار مسجد جامع رسیدیم ، همونجا ماشین رو گذاشتیم و به سمت مسجد رفتیم که البته درش بسته بود.

به همین خاطر مجبور شدیم اول بافت تاریخی رو ببینیم. حمام قدیمی روستا دیگه دایر نبود ولی ساختمونش با وجود بی مهری های زمان هنوز کامل پابرجا بود. ولی خب ورودی اون طوری بود که شاید یکم اولش نخواید وارد بشید یا بهتر بگم شاید یکم بترسید ولی خب دیدنش هالی از لطف نبود.

بعد از حمام مسجدی که بخشی از اون ریخته بود که میشد از پله های اون از روی سقف ساباط داخل اون رو دید که هنوز نمی از اون سالم بود و بخشی از طاق ها هنوز هم گچکاری هاش قابل مشاهده.

از اون هم گذشتیم و کمی جلوتر زیر ساباط چند تا مغازه کوچولو رو دیدیم که اگه بهشون رسیدگی نشه، متاسفانه شاید اونا هم تخریب و بدتر از وضع فعلی بشن. ولی با بازسازی هایی که در طول مسیر دیدیم و زیباسازی هایی که صورت گرفته بود جای امیدواری بود.

خشت و گل دیواره ها به تنهایی باعث زیبایی روستا نبودن بلکه درخت های توتی که در جای جای روستا سبز شده بودن هم خودش جلوه خاصی به روستا می داد. البته کمی هم از میوه درختای توت خوردیم و کم کم برگشتیم تا از مسجد جامع فهرج هم بازدیدی داشته باشیم.

خوشبختانه در مسجد باز شده بود و تونستیم بریم داخل. توی حیاط وسط مسجد یک باغچه به عمق حدود یک متر بود که البته درخت یا حضوی نداشت. ستون های قطور دور تا دور حیاط هم با بنا ابهت بیشتری می داد. البته مناره ای که بر روی مسجد قرار داشت از دور هم نظر همه رو به خود جلب می کرد و همه رو به سمت خودش می کشید.

شنیده بودیم که فهرج قلعه ای هم داره که با مسجد فاصله چندانی نداره اما چون مادر و خاله م خیلی نمی تونستن پیاده روی کنن به سمت ماشین برگشتیم و با ماشی رفتیم. توی مسیر به سمت قلعه ، پیرمردی رو دیدیم که روی یک سکو در حسینیه میان محل نشسته بود. از ماشین پیاده شدم و ازش درباره روستا پرسیدم کخ توضیحاتش شنیدنی بود. از حاج آقا تشکر کردم و به سمت قلعه فهرح رفتیم.

در پای قلعه چند کودک افغان در حال بازی بودن که ازشون خواستم توی کادر دوربین بیان و چندتا عکس بگیرم ازشون که با روی باز قبول کردن.

قلعه فهرج هم بسته بود و امکان بازدید نزدیک وجود نداشت. واسه همین از بیرون چندتا عکس گرفتم و به سمت چاه چهل دخترون و مقبره شهدا حرکت کردیم. این مقبره در روبروی روستا و سمت دیگر جاده قرار داشت. جاده آسفالتی رو طی کردیم تا به مقبره رسیدیم و کمی جاده تا چاه چهل دخترون.

ساختمانی بسیار کوچک روی چاه ساخته شده بود تا مشخص کننده محل دقیق چاه باشد. به غیر از ما خانواده ی دیگری هم در اونجا حضور داشتن.

تصمیم گرفتیم تا هوا قبل از غروب آفتاب به روستای خویدک هم سری بزنیم. در مسیر برگشت به یزد قبل از پل بافق، تابلویی قرار داشت که نشانگر روستای خویدک بود. حدودا 5 دقیقه طول کشید تا به قلعه و پایاب روستا رسیدیم. میشد از پایاب بازدید کرد اما در قلعه همچون قلعه فهرج بسته بود. قلعه بسیار بزرگی بود و خوشبختانه دیواره های آن بسیار سالم و تماشایی.

در کنار این قلعه یک قدمگاه هم وجود داشت که به حضرت علی نسبت داده شده. می شد از پلکان کنار ساختمون روی سقف بنا رفت و کل روستا رو مشاهده کرد.

دیگه هوا داشت تاریک می شد و باد مقداری خاک هم با خودش داشت. توی ماشین یه لیوان چای خوردیم و به سمت یزد حرکت کردیم.