سفرنامه

سفری یک روزه به نایین (روستای بافران)

این اولین باری نبود که از نایین بازدید می کردم. چند سال پیش که عازم تهران بودم، برای مدت کوتاهی در این شهر کوچک توقف داشتم و تنها از بازار و مسجد جامع بازدید اون کردم. اما اینبار مقصد نایین بود و هدف، بازدید کامل این شهر. تصمیم گرفتم تا نقاط مختلف این شهر باستانی رو به عنوان یک گردشگر مشاهده کنم و زمان بیشتری برای اینکار اختصاص بدم.

بالاخره روز موعود از راه رسید. ساعت 8:30 صبح جمعه 22/2/1402 حرکت کردم و حدود ساعت 10 به نایین رسیدم. برای اینکه وقت بیشتری برای بازدید داشته باشم، صبحانه رو داخل ماشین در حال حرکت خوردم (اما لطفا شما این کار رو نکنید). بعد از عبور از ایست بازرسی ، در چند کیلومتری نایین در سمت راست جاده، روستایی به نام “بافران” قرار گرفته. از همون کنار جاده قلعه ای بر روی بلندی روستا خودنمایی می کنه که به قلعه رستم معروفه.

وقتی وارد روستا شدم و بعد از گذر از آرامگاه روستا که میدانی به دورش ساخته شده ، به سمت قلعه رفتم.

ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و برای بازدید و عکاسی به راه افتادم. در کنار قلعه ، خونه های قدیمی بسیاری ساخته بودند که به نظر میومد بیشتر اونا خالی باشن و فقط روزهای تعطیل از جاهای دیگه بیان. اون چیزی که نظرم رو جلب کرد، پلاک های خونه ها بود که تازه نصب شده بودن و بارکد هم داشتن که تا به حال حداقل در یزد ندیده بودم. تقریبا همه خونه های روستا پلاک هاشون به همین سبک بود به غیر از چند تا خونه مخروبه.

به هر حال به سمت قلعه راهم رو ادامه دادم و از پایین به دیدن عظمت اون مشغول شدم. سازه ای بزرگ که بر روی بلندترین نقطه روستا بنا شده. در دیواره های کناری این بنای خشتی با عظمت ، پرستوهای زیادی لونه کرده بودن و مرتب در آسمان آبی بافران جولان می دادن و صدای گوش نوازی در محیط پراکنده بودن. راه دسترسی به قلعه بسیار سخت بود و هر کسی توانایی بالا رفتن از تپه های ناهموار اطراف اون رو نداشت و من هم بیخیال شدم. فقط به بازدید از پایین رضایت دادم و دور تا دور قلعه رو کامل گشت زدم و چند عکس از همون پایین گرفتم.

بعد از عکاسی، سوار بر ماشین به سمت مسجد جامع بافران رفتم.

در کنار مسجد یک نانوایی در حال پخت بود. یک جوی آب هم که البته پر از ماهی بود جریان داشت.

از چند پیرمرد که روی پله های ورودی مسجد نشسته بودن احوالپرسی کردم و از قدمت مسجد پرسیدم.

به نظر می رسید یکی از اونها اطلاعات خوبی داشته باشه و کمی از روستا برام تعریف کرد و البته از جوانان روستا هم شاکی بود، چرا که تمایل به سنت ها و استفاده از زبان پیشینیان خود رو نداشتن.

بعد از چند دقیقه گپ و گفت، بالاخره زمان رفتن فرا رسید و پس از گرفتن چند عکس به طرف آب انباری که روی تپه ای بلند قرار داشت حرکت کردم.

در مسیر آب انباری را دیدم که قدمتش به دهه 60 بر می گشت و در کنارش گرمابه ای عمومی با نمای آجری مدرن ساخته بودن که با روح روستا سازگاری نداشت اما حتما ساخت چنین بنایی نیاز بوده.

به هر حال پس از گذشتن از کوچه ها و رد کردن چند پیچ و خم شیب دار و تند ، به آب انبار رسیدم. از کنار این سازه آبی نمای کلی روستا به چشم می خورد که خونه های کاهگلی با پشت بوم عایق شده با ایزوگام که هر چند زیبا نبود اما به هر حال باعث حفظ بناهای قدیمی روستا شده بود.

وقتی به اطراف کمی بیشتر نگاه کردم، بنایی را دیدم که از دور یخچال به نظر می رسید که در کنار چندین باغ قرار گرفته بود. سوار ماشین شدم به همون سمت حرکت کردم. در بین راه از چند خانم که روی زمین جلوی خانه خودشون نشسته بودند و به قول یزدی ها متل می کردند، مسیر رو جویا شدم که با کمترین اتلاف زمان مسیر درست رو انتخاب کنم.

به آب انبار رسیدم. کمی دورتر ماشین رو پارک کردم تا مزاحم عکاسی نباشه. آب انبار سالمی بود. هنوز دیوارهای سایه انداز آن به همون صورت چینه ای و احتمالا بازسازی نشده باقی مونده بود اما اثری از حوض پشت دیوار نبود. در کنار گبند مخزن اتاقی کوچک قرار داشت که احتمالا انبار یا محل استراحت نگهبان بود. مخزن یخچال هم دو در ورودی داشت که یکی جلوی محل حوض و دیگری در سمت مخالف قرر داشت و پله های داخل مخزن هم تا پایین آن کشیده شده بود.

ساختمون زیبایی بود و بسیار لذت بردم. اما دیگر وقت اون رسیده بود که به سمت نایین و محله آشورگاه حرکت کنم. پس سوار بر ماشین به سمت خروجی روستای بافران حرکت کردم. در کنار آرامگاه توقفی کوتاه داشتم و فاتحه ای برای درگذشتگان خواندم و بعدش به مسیر ادامه دادم. اما مسیر اشتباهی در پیش گرفتم و کمی از راه اصلی دور شدم. خوشبختانه شخصی که در کنار خونه خودش نشسته بود مسیر درست رو به من نشون داد و حدود ساعت 12 روستای بافران، این روستای آروم و کم هیاهو رو پشت سر گذاشتم.