سفرنامه

سفری یک روزه به نایین (قسمت دوم)

به میدون وروردی نایین رسیدم. در وسط میدون ماکت یک جنگنده فانتوم خودنمایی می کرد که در جلوی اون تندیس یک شهید قرار داشت. ماشین رو دور میدون پارک کردم، سنگ نوشته زیر اون رو خوندم و بعد از گرفتن چند عکس راهی آشورگاه شدم.

در مسیر روستا، زمین های کشاورزی قرار داشت که در وسط اونها آب انبارهایی برای تامین آب محصولات ساخته بودن که البته به نظر میومد جدیدا ساخته شده باشن یا حداقل بازسازی شدن.

جلوتر که رفتم، قلعه ای بر روی بلندی مثله قلعه بافران خودنمایی می کرد. به سمت قلعه پیش رفتم و وارد روستا شدم.

به محض ورود به روستا، در سمت چپ خیابون، اتاق های دستکندی رو دیدم که همگی به کارگاه های بافت عبا و گلیم اختصاص داشتن. متاسفانه همه شون تعطیل بودن و امکان بازدید نداشتن. واسه همین تصمیم گرفتم تا اول قلعه آشورگاه رو ببینم و در مسیر برگشت مجدد به همین جا برگردم تا در صورت باز بودن کارگاه ها، از اونخ=ها دیدن کنم.

مسیر دور قلعه آشورگاه رو ادامه دادم و از یک خیابون که در پشت قلعه بود، به طرف اون حرکت کردم.از کوچه های باریک عبور کردم و به حسینیه ای رسیدم و روبروی حسینیه سر نبش ماشین رو پارک کردم. سمت راست ورودیه این حسینیه یک نونوایی بود که برای ناهار دوتا نون خریدم. جالب اینکه نونواها همگی خانوم بودن و بسیار خوش برخورد و وقتی متوجه شدن که از شهر دیگه اومدم ازم برای ناهار هم دعوت کردن.

وقتی باهاشون بیشتر هم صحبت شدم، گفتن که چند وقتی بیشتر نیست که این نونوایی رو راه اندازی کردن و همگی در همسایگی هم زندگی می کردن. و بهم گفتن که قبل از نونوایی این مغازه قصابی بوده و این اواخر هم در زمان مراسم مذهبی برای پخت آش و خوراکی ازش استفاده می شده. بعد از گرفتن چند عکس از بانوان گرامی، نون ها رو توی ماشین گذاشتم و نونوایی رو به سمت قلعه ترک کردم. نکته جالب توجه این بود که اون خانم ها با فضای مجازی آشنایی داشتن و ازم پرسیدن که عکس ها رو برای کجا می خوام و منم آدرس اینستاگرام و تارنمای خودم رو بهشون دادم تا بتونن عکس ها و مطالب رو بخونن.

مسیر حرکت به قلع رو از خانم ها پرسیدم ، خوب به اطرافم نگاه کردم ، چندتا پله رو دیدم که طبق گفته خانم ها به قلعه منتهی می شد. از پله ها بالا رفتم و مسیر سنگلاخی رو طی کردم و از کناره دیوار قلعه آشورگاه به قسمت بالای اون رسیدم. قلعه آشورگاه هم مثله قلعه بافران امکان ورود نداشت و در ورودی اون رو با تیغه آجری بسته بودن. به هر حال در سکوتی که اونجا داشت کمی نشستم، از مناظر عکاسی کردم و بعد از کمی استراحت در زیر ابرهایی که بر روی قلعه سایه انداخته بودن به سمت ماشین برگشتم.

اینم بگم که در مسیر برگشت یک خزنده ای که فکر می کنم بزمجه بود رو دیدم که با سرعت بالا روی دیواره قلعه بالا رفت و محو شد.

خلاصه برگشتم پای ماشین و به سمت کارگاه های عبابافی رفتم. حوشبختانه یکی از اون ها باز بود و تونستم بازدیدی از اونجا داشته باشم. کارگاه در زیر زمین قرار داشت و در دل تپه کنده شده بود. انقدر خنک بود که اصلا دلم نمی خواست از اونجا بیرون بیام. مسئول و بافنده کارگاه، کمی از دست بافته ها و خاطرات خودش برام گفت و در پایان پشت دستگاه نشست و شیوه بافت رو با اون دستگاه هایی چوبی قدیمی که هر کدوم بافنده های زیادی رو به خود دیده بودن رو بهم نشون داد. با اینکه کارگاه کوچیکی بود ولی زمان زیادی رو در اون گذروندم و به قولی با داستانی هایی از آقای بافنده می نشنیدم، در زمان سفر کردم.

دیگه خسته شده بودم و به کمی استراحت نیاز داشتم. بعد از خداحافظی از کارگاه خارج شدم و بیرون اومدم و حدود ساعت 14 بود که به طرف نایین حرکت کردم و با روستای دیدنی آشورگاه بدرود گفتم.