سفرنامه

سفری یک روزه به نایین (قسمت سوم)

به نایین برگشتم و اولین کاری که کردم پیدا کردن یک پارک بود تا بتونم کمی استراحت کنم و انرژی برای ادامه بازدید به دست بیارم. جلوی یه سوپری تقریبا بزرگ که تو نایین کم بود توقف کردم و بطری آب و نوشابه خریدم. از یکی از اهالی نایین آدرس یک پارک رو گرفتم و به سمت اون حرکت کردم. فقط یه کوچه فاصله داشت. پارک خیلی خلوتی بود، برعکس یزد که روزهای تعطیل اکثر پارک ها شلوغ میشن. سایه یک درخت رو انتخاب کردم، زیرانداز رو پهن کردم و وسایلی که آورده بودم رو روی اون قرار دادم. از شب قبل کوکو سبزی پخته بودم و مقداری هم سبزی خوردن و گوجه و خیار و ترشی با خودم برداشته بودم و با نون محلی دستپخت خانم های آشورگاهی، ناهار ساده ای رو خوردم. جای همگی سبز.تا ساعت 16 اونجا بودم و بعد از خوردن یک لیوان دمنوش همه چی رو جمع و جور کردم و به راه افتادم.

از خیابون مسجد جامع به سمت بافت سنتی حرکت کردم. پارکینگی در روبروی بافت قرار داشت که یک مینی بوس از گردشگرای روسی هم انجا بود. ماشین رو همونجا کنار مینی بوس پارک کردم.

در حین ورود با آقای محمدی از راهنماهای نایین آشنا شدم و بعد از کمی گفتگو با همراهی ایشون وارد مسجد شدم. بعد از کمی گفتگو، به گوشه ای نشستم و از تماشای مسجد حظ کامل بردم.

اینم بگم که مسجد یه قسمت زیرین هم داره که ورودی اون در پلکان پایاب قرار داره و در تابستان بسیار خنک و دلنشینه و بعضی مراسم و نمازهای روزانه اونجا برگزار میشه.

از اینها که بگذریم این مسجد انقدر زیبا بود که وقت برای عکاسی کم آوردم و فقط بخشی از گچکاری ها و آجرکاری ها رو عکاسی کردم.

بیرون اومدم و از زیر ساباط با همراهی آقای محمدی به گنبدی که محل کار ایشون بود رفتم و در همونجا از ایشون خداحافظی کردم. البته اینم بگم که این گنبد خیلی شبیه قبه 12 امام در یزد هست.

به طرف بازار ره سپار شدم. کنار بازار یک کاروانسرا بود که ضلعی از اون یک ستوران و ضلع دیگرش هم یک مغازه کوچک بود که به بقالی شباهت داشت. یه آبمیوه خریدم و راهم رو ادامه دادم. در کنار بازار سنتی نایین قلعه ای بسیار قدیمی قرار داشت به نام نارین قلعه. در یزد و بعضی شهرهای دیگه ایران هم این چنین قلعه ای با همین نام وجود داره. این قلعه خیلی وضعیت مناسبی نداشت و نیاز به توجه و رسیدگی بیشتری داشت.

کم کم به بازار نزدیک شدم. در واقع از انتهای بازار وارد اون شدم و به سمت ورودی حرکت کردم. بازاری بسیار ساکت و کم رونق ، مغازه های متروک و مسیری که فقط چند موتور سوار در اون تردد کردند و بس. در طول مسیرتنها چند مغازه کوچک دایر بود و از اونها هم فقط چندتاشون باز بودن.

در وسط بازار سنتی نایین حسینیه ای بود که چند پیرمرد در اطراف نشسته بودن و یک سقاخونه هم روبروی حسینیه بود که مردم شمع روشن می کردن و دوتا شیر آب خنک هم بود که واسه رهگذرها تعبیه شده بود تا از اون بنوشن و گلویی تازه کنن.

بالاخره به انتهای بازار یا بهتره بگم به ابتدای بازار سنتی نایین رسیدم.

از علاقه مندی های من عتیقه جات و وسایل قدیمی هست و وقتی مغازه ی عتیقه قروشی رو دیدم به سمت اون خیز برداشتم و یک رادیو به یادگار از اونجا خریدم تا دست خالی به یزد برنگردم.

دیگه از همه چیز عکس گرفته بودم و تقریبا همه جا رو دیده بودم. البته خونه های قدیمی از لیست جا موند که اون هم به دلیل تعطیلی تعجب برانگیز در روز جمعه امکان بازدید محیا نشد.

به هر حال به سمت شهر حرکت کردم و بعد از حوردن یک لیوان چای، نایین دوست داشتنی، کم هیاهو و زیبا رو به سمت یزد ترک کردم.